چو روزی من گذر کردم به نارستان.ز خود بیخود شدم چون جمله مستان

تلو خورد یکی تنه زدم من.بجستم کیست کو را عذر دهم من

چو چشمانم به اندامش بیوفتاد دل و دینم به یکجا رفتش از یاد

درونم حس کردم بی تابی از او.که من دیدم فقط زیبایی از او

فریبا که شنیدم اینجا بدیدم قسمت خود دیدم و زودش بچیدم

گرفتم من نشاندم او را به زانو.ظرافتش دیدم چون جسم بانو

کشیدم دست خود به روی گونهبکردم موهایش با دست شونه

چو نفسم فطرتم را فائق امد دگر بر صبر کرد تابم نیامد

بکندم لباسش تنش بدیدم.بزاق در کام خود بسیار دیدم

طراوید و بریخت بروی لبهامبکردن در درون بیداد غمهام

که من سرگشته و مدهوش گشتم پس از لمس تنش دیوانه گشتم

چو اندامش با دستم باز کردمبه سر پنجه بود انرا ناز کردم

میان جسم و جانش پرده دیدم مثل گرگ در رمه انرا دریدم

شروع به کام خود سیراب کردن.بخوردم نوک پا تا سر به گردن

نذاشتم قطره ای ابش دراید.برای لمس ان نرمش بباید

کامم شیرین تر از شیرین فرهادصد افسوسش ندیدش کام فرهاد

ندانم نام آن چرا انار است ؟! گمانم هیزم نفس را چو نار است

 

(سروده ای تقریبا 14 ساله.  پست موقت)

 

نارستان . شعری از خودش . فکاهه . هزل

  ,چو ,کام ,شیرین ,ای ,گشتم ,از او ,که من ,    ,کردم به ,کام خود

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خدمات تلفنی مرکز مشاوره وروانشناسی انتخاب اهواز دانلود سریال های نوروز 97 سیاه مشق های بازی سازی آخرین اخبار سینما تلویزیون و چهره ها برجسته یک جلسه ملاقات با فیلم و سریال دنیا آی تی بانک فولاد تعمیر پکیج سرویس پکیج ایران رادیاتور بوتان کارگر و کارفرما و قوانین پرکیش سرویس